چند وقتی هست که با یه خونواده ی ایرانی آشنا شدم و چون از مامان خانوم خونواده ی مذکور خیلی خوشم اومد یکی دو باری با هم رفت و آمد کردیم .
مثل بیشتر کساییکه تازه اومدن ، طبیعتا هنوز خودشون رو پیدا نکرده ن . باید کلاس زبان برن ، بعد بتونن دنبال یه کار مناسب بگردن و این بین اگه خوش شانس باشن یه کار همینجوری هم پیدا کنن که خرجشون در بیاد .
فکر کنم از جمله معدود خونواده هایی هستند که خانوم خونه به سختی داره فعالیت میکنه ، قبل اومدن آیلتس 5.5 گرفته و زبان براش اجباری نیست ، داره دوره ی فنی حرفه ای میبینه که مدرکش رو تبدیل کنه، هفته ای دو روز تو یه فروشگاه کار میکنه ، دو تا بچه هم داره . چون هنوز گواهینامه ی اینجا رو نداره رانندگی هم نمیتونست بکنه و باید با اتوبوس جابجا میشد . آقای خونه چی کار میکنه؟؟؟ باشگاه میره ، هر از گاهی میره کلاس زبان اونم برای اینکه اگه نره ظاهرا کمک هزینه ی دولت قطع میشه ، هفته ای یه بار میره فوتبال ، خلاصه اینور و اونور میره و ویدوئو های لایو میذاره از خودش و ... اینجوری که معلومه تصمیمی هم برای کار کردن نداره .
برادر خانوم خیلی سال پیش اومده اینجا و کار و بار خوبی داره ، مادر خانوم هم به واسطه ی برادره اقامت اینجا رو گرفته ، الانم ظاهرا خونواده ی خواهرش رو ساپورت میکنه ( تا حدودی البته )
اولین باری که این خونواده رو دیدم خانومه گفت شوهرش میخواد یه سر بره ایران . تعجب کردم چون اولا بیشتر از شش ماه نیست که اومدن و ضمنا با درخواست پناهندگی اومدن و اگه بره ممکنه برگشتنش به مشکل بخوره . خود آقای شوهر هم با بابای بچه صحبت کرده بود که " باید برم " و " مادر و خواهرم تازه فوت شده ن " و "بابام بهم احتیاج داره " و ...
هفته ی پیش که با هم بودیم خانومش گفت اینا همه ش بهانه ست و لج کرده میخواد بره . راستش فکر نکردم جدی بگه و با خودم گفتم زن و شوهر با هم حرفشون شده و اینام غرغرهای خانومه س. بعد شام اقای شوهر دنبال بلیط میگشت که خوب با توجه به این داستان کرونا بیشتر پروازها معلق شده ن . یه چند باری حرفش افتاد که ای بابا چه کاریه تو این هاگیرواگیر کرونا و ... پاشید برید آخه؟ ما که کار و دلتنگی مون از شما واجبتره ، تا نرمال شدن شرایط صبر میکنیم ، شمام یه ذره دندون رو جیگر بذار.
دیشب آقای شوهر زنگ زد به بابای بچه ی ما که " آره و اینا ، برادر خانومم بلیط گرفت برای چهارشنبه شب ، و اگه کاری چیزی دارین بگین ، من اولش میرم ماهشهر پیش پدرم ، بعد میرم کرج دوستامو ببینم ، بعد با هم یه سر میریم شمال !!"
یعنی حتی بابای بچه هم که در مورد مسائل زن و شوهری (تقریبا ) همیشه طرف آقایونه بعد این مکالمه ی کوتاه دهنش وا مونده بود که تا به امروز آدم به این پر رویی ندیده .
آقای شوهر برای سه ماه داره میره تعطیلات ... ماشینشون رو زده درب و داغون کرده و مجبور شدن بفروشنش به اوراقی ، خانومش هنوز گواهینامه هم نداره ، ماشینم ندارن، زن بدبخت بیست ساعت داره یه لنگه پا کار میکنه که دوزار پس انداز کنه ، دو تا بچه ی نوجوون داره که تازه وارد یه فرهنگ و کشور جدید شده ن ، هنوز اقامت دائم هم نداره ، اونوقت خیلی خجسته دل داره از استرالیا پا میشه تو این کرونا بره شمال جوج بزنه با قلیون .....
من و بابای بچه هنوز هم این حجم بی مسئولیتی رو درک نکرده ایم . حالا زن و شوهر به درک ، مسئولیت بچه رو چه جوری میتونه بی خیال بشه آخه؟
با پولی که میشه و باید یه ماشین جمع و جور تهیه کنن از استرالیا پامیشه بره شماااااال ؟
دم دمای خوابیدن بابای بچه میگه میبینی بعضی برادر زنها چقدر بیشعورن ؟؟!!! عرض کردیم : در اینکه بعضی از آدمها بیشعورن که حرفی نیست ، ولی اینجا باید بگیم چقدر بعضی دامادها بیشعور و پرروان و بی مسئولیت و خودخواه و عوضی . یه ذره فکر کرده میگه آره راس میگی ، طرف داماده ! عرض کردیم : ایشون که بعله ، ولی تو هم بعد ده پونزده سال هنوز نفهمیدی من اگه از خواب بمیرم هم هوای نسبتهای فامیلی مربوطه رو دارم !!!
روز جهانی لباسشویی...
برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 166