زمستون آروم....

ساخت وبلاگ

زمستون تو. شهر ما خیلی احساس نمیشه ، هوا ندرتا به پایینتر از ۵ درجه برسه (البته امسال یه خودی نشون داد و به یکی دو درجه هم رسید برای چند روز ). یه پالتوی خوشگل سه سال پیش خریدم که تا امروز دوبار بیشتر نپوشیدمش .


شرکت جدید رو دوست دارم . کارش برام جالبه و جدید . ماههاست که فقط دوشنبه هارو میرم شرکت (که بیست دقیقه رانندگی داره و هیچ ترافیکی هم نیست ) بقیه روزها ازخونه کار میکنم سعی میکنم هشت صبح شروع کنم ولی اجباری نیست هرساعتی از شبانه روز دلم خواست کار میکنم به جز مواقعی که جلسه دارم . بابای بچه معمولا صبح زود میزنه بیرون . منم بعد بدرقه ش میشینم به کار کردن ، نیم ساعت یه ساعت بعد فرفرک بیدار میشه و ده دقیقه به هشت صبح میذارمش تو سرویس. بیشتر روزها بعد از ظهر با سرویس میاد خونه . دو روز در هفته رو همچنان بعد. از مدرسه میره پیش ”لای لا”، لیلای خودمون و چهار و نیم میریم دنبالش. دوشنبه ها، چون من میرم شرکت و پنجشنبه ها، چون میخوایم یه ساعتی رو با بابای بچه دوتایی بگذرونیم ، بیشتر وقتها میریم بیرون قهوه ای چیزی میخوریم یا یه خرید کوچولو از فروشگاههایی که فرفرک دوست نداره و توش حوصله ش سر میره .

همکارهای شرکتم خیلی خوبن . یه شرکت بین المللیه که اصلش تو فنلانده و بیشتر جاها شعبه داره . ما تو هاب شرق هستیم و پروژه های استرالیا،اقیانوسیه، شرق آسیا با ماست . تو تیم طراحی دو تا همکار از سنگاپور و هند داریم که از ”پرت” کار میکنند و چند نفر تو بنگلادش.

زمینه ی کار اصلی سیستمهای انتقال مواده که من همیشه بهش علاقه داشتم . علاوه بر کار تخصصی خودم ، یه کارهایی هم در رابطه شبیه سازی محصولات و همینطور تحلیل تنش انجام میدم که نرم افزارهای جدیدی برام بودن و کم کم دارم راه میفتم توشون.

و اما الی عزیز..

الی ، بچه ی ته تغاری بود و لوس کرده ی من .... عاشق خواهر و برادرام هستم ولی خوب طبیعتا با خواهر حرفهای خیلی بیشتری میشه زد! شهری که توش دانشگاه میره سه چهار ساعت تا اینجا فاصله داره و الی هم تقریبا ده ماه تنها اونجا موند تا بالاخره ویزای همسرش درست شد و ایشونم اومد اینجا. شکر خدا حال و روزش خوبه . دو تا بورسیه ی تپل گرفت ، هفته ای چند ساعت تو کتابخونه ی دانشگاه کار میکنه ، آخر ترم ورقه های امتحانی دوره لیسانس رو اصلاح میکنه و هزار ماشالله درآمدشم خوبه ! و. یکی از بزرگترین دلگرمی های من ،بودنش تو این مملکته ....


و فرفرک ...
هزار ماشالله قدش داره تا شونه ی من میرسه .مشکوکم که سیستم بدنش ”فوتو سنتز” باشه . چون همچنان بدغذاست ولی قد و وزنش کاملا متناسب سنش. امسال که سنش به هشت میرسه ممکنه برای بیش فعالیش تجویز دارویی بشه . از پزشک متخصص وقت گرفتیم برا چند ماه دیگه و روانشناس کودک هم مجددا بیش فعالیش رو اپدیت و تایید کرده . تو خونه طاهرا خیلی ازمدرسه خیلی بهتره . اونجا آتیش میسوزونه واقعا.

نقاشیش خیلی خوبه ، خیلی خلاقانهس، و پر از جزییات!!!

خوندن و املاش خیلی بهتر از سنشه ( ولی دوست نداره بنویسه ، چون انگشتش خسته میشه)!!!!

بروزن شعرهای بچگونه ، شعر میسازه که من غش میکنم براشون!

بالاخره به داستانخوندن علاقه مند شده . فرفرک فقط داستانهای راجع به شخصیتهای کارتونی مورد علاقه ش رو دوست داشت . از "fairy tale " هم که هیچ وقت خوشش نمیومد . ولی کم کم وارد. فاز داستانهای اونجوری هم شده!

و جوجه ها...

فرفرک و دوستاش میتونستن جوجه هایی که از تخم دراومدن رو برا خودشون داشته باشن . ایشون هم که عاشق یه جوجه ی سیاه شده بود و تو مدرسه حتی میذاشت رو میزش موقع تکلیف انجام دادن. این شد که انتخابمون جوجه سیاهه بود و یه روز جمعه قبل از تعطیلات رفتیم تحویلش گرفتیم همراه با پوشال و غذای جوجه و ظرف آب و غذا. براش با کارتون خالی ، یه خونه ی دوبلکس خوشگلم ساخته بودیم مجهز به لامپ حرارتی!!! یه جوجه ی خوشرنگ دیگه هم خریدیم که تنها نمونه . ولی فرفرک فقط همون سیاهه رو به رسمیت میشناسه. به این یکی حتی دستم نمیزنه . سیاهه رو میذاره رو پاش با هم تو آی پد گیم بازی میکنن ، میذاره رو شونش پیانو میزنه ، میذارتش تو خونه عروسکی ، اون یکی هم جیک جیک کنان دنبالشون میدوئه ازین سر تا اون سر . من و بابای بچه هم دم به دقیقه اتاق نشیمنو جارو میکنیم و تی میکشیم !! یه ماه دیگه هم بگذره هوا اونقدری گرم میشه که تو حیاط نگهشون داریم.

و درآخر. ،برا مامانم داریم درخواست ویزا میدیم که بازم بیاد اینجا پیش من و الی. و اینجوری زندگی حتی بهتر از عالی خواهد شد...

روز جهانی لباسشویی...
ما را در سایت روز جهانی لباسشویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 18:00