امروز فرفرک ساعت ۲ بیدار شد تا سه و نیم پیشم غلت زد و بعدش رفت سراغ کارتون .
توفیق اجباری شد که اون ساعت انلاین بودم و با دوست قدیمیم یه نیمساعتی حرف زدیم . از دبیرای قدیمی و اونایی که فوت کرده ن . خاطره ها زنده شد بعد سالهای سال . و به اینجا رسید:
” ما خیلی آرمانی فکرمیکردیم و به خودمون سخت میگرفتیم . حرص بی نظمیهای سیستم رو میخوردیم....”
یاد. حرف بابای بچه افتادم که با پرپر شدن هر جوونی اولین حرفش اینه که به جای این جوونا باید پدر بزرگاشون اعتراض کنن و اگرم پاش افتاد بمیرن ( البته من قول ایشون رو با ورژن خیلی مودبانه نقل کردم ).
ولی ، خوب همیشه همینه ، همه جای دنیا هم همینه. این جوونها هستن که هنوز آلوده ی سیستم نشده ن ، هنوز دست و پاشون بند چیزی نیست، هنوز بیرون سیستم هستن و میتونن کثافت داخلش رو ببینن. جوونها هستند که آرمانی فکر میکنن، که میخوان اوضاع بهتر بشه...
زمان ما ، فکر میکردیم همین که تک تک ما همت کنیم ، بالاخره یه گوشهی کار رو میگیریم و رو به بهبودی میریم. واقعا امیدوار بودیم .
الان ، دیگه اثری از اون امید نیست .
مملکت تبدیل شد به یه طبقه ی خیلی کوچیک اریستوکرات ( حالا میتونه اریستو کرات کراواتی باشه یا اریستوکرات با جای مهر رو پیشونی )، یه طیقه ی خیلی کوچیک متوسط که دست و پا میزنه که سرش رو بالای خط فقر نگه داره ، و یه طبقه ی بزرگ فقیر .
این طبقه ی بزرگ فقیر ، چیزی برای از دست دادن نداره....
برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 39