هنرهای سر انگشت

ساخت وبلاگ
پدر ِ" از هر انگشتم یه هنر میریزه " بسوزه که منو تا دو صبح بیدار نگهداشت .... دیروز بدنبال یه گشت و گذار یوتیوبی تصمیم گرفتم برای فرفروک کلاه ببافم . الان مست ِ مست ِ خوابم. 

از پریشب یک "بابا" ی سرما خورده تو خونه داشتیم . فکر کنم همه ی خانمها درک میکنند"مرد+ گلودرد" یعنی چی ؟؟؟ چون از نظر آقایون فرقی با درد زایمان نداره و "ما که نمیدونیم چقدر حالشون بده " و " اگه بدونیم همه ی گلو و صورت و پیشونیشون چه جوری میسوزه " و " ای وای ننم وای..."  و ..... 

 پریشب زنگ زده به یکی که بگه من فلان کارو نرسیدم برات انجام بدم و میمونه برا فردا، یه جوری صداشو خش دار کرده بود بیا ببین . دقیقا مثل این بچه هایی که برا مامانشون خودشونو میزنن به مریضی که نرن مدرسه ....

دیروز صبح فرمودن یه لیوان شیر با بیسکوییتی چیزی برم بالا براشون تو اتاق ببینن میلشون میکشه بخورن یا نه. بعد که بردم فرمودن :"من گفتم تو لیوان آبجو شیر گرم کنی ، به من که میرسه همه چی رو نصفه نیمه و از سر باز کنی انجام میدی" . نذاشتم برسه به " حالا اگه الی جای من مریض بود..." و گفتم اگه از سر مریضی میخوای جر و بحث کنیم دنبال بهانه های جدید باش ، سر همه ی اینها قبلا مذاکرات انجام شده . 

 سر ظهر شال و کلاه کردیم بریم بیرون ، من از مغازه افغانی میخواستم نشاسته بخرم( شدید تو فاز کوکب خانوم زن با سلیقه ایست هستم ، قراره برای اولین بار زولبیا بامیه درست کنم) ، یه ظرف شله زرد که روز قبلش پخته بودم میخواستم ببرم برا یکی از دوستا، بابای بچه میخواست بره دکتر، خود بچه میخواست بره سوپرمارکتو بذاره رو سرش . 

بابای بچه با یه حس قهرمانی توام با نقاهت از مطب دکتر اومد بیرون که : ببین اونقدر مریضم من نگفته خودش آنتی بیوتیک داد....

ناهار رو بیرون غذای چینی خوردیم که اسمشونو هیچوقت تلاش نکرده م یاد بگیرم و از نظر من بر سه نوعند: یه جور سوپ، یه جور برنج خمیر نپخته، یه جور نودل، بعلاوه سبزیجات مختلف و گوشتهای مختلف. دیروز تو غذای من honey chicken هم بود که ترجمه ش میشه بامیه با طعم مرغ.... 

ساعت دو فرفروک رو که خوابوندم آش رشته بار گذاشتم برای بابای سرماخورده، عدسی برای عصرونه ی فرفروک ، پاستا برای شام سرکار خانوم . دم دمای غروب یهو تصمیم گرفتم کلاه ببافم براش با خورده کامواهای موجود و این پروسه تا دو ، دو و نیم صبح طول کشید . کلاه رو دوختم و تمومش کردم، بابای سرماخورده رو بیدار کردم برای وعده ی آنتی بیوتیک، خوابیدم تا......سه ساعت بعدکه دخترک بیدار شد و علیرغم خواهش و تمنا و تهدید من نخوابید تا شش صبح . دخترک رو ساعت هشت و نیم گذاشتم مهد و یه سر رفتم خرید بلکه خوابه بپره که نشد . 

روز جهانی لباسشویی...
ما را در سایت روز جهانی لباسشویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 116 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 9:54