آره داداش....

ساخت وبلاگ
تو اولین مهدی که فرفروک رو بردم یه پسره عاشق من شده بود و بهم میگفت مامی . حسودی آوا رم میکرد و تا میرفتم شیر آوا رو بدم میومد مینشست بغلم . یه بار که آوا خوابشم میومد با مشت و لگدم از بغلم پایین نمیرفت . به محض اینکه فرفرک خوابید بدو بدو اومد بغل. 

تو این مهدشم "جکسون" نامی ازم خوشش اومده بود . ازین پسربچه زردالی های دماغو ی بامزه . اسم جکسون به نظرم برای بچه زیادی زمخت بود . یاد آدم بزرگا میافتادم . 

القصه ....

یکی دوروز پیش با فرفرک رسیدیم مهد . جکسون و دوستش نشسته بودن رو مبل راحتی . 

-Hey, it's Ava

- Yep Mate!

یه چیزی تو مایه های "آره داداش" خودمون .

همونقدر لاتی و همونقدر بامزه برا یه بچه سه ساله . یه دل سیر خندیدم به مکالمه شون و فکر کردم الان دیگه اسم جکسون واقعا بهش میاد !!!

روز جهانی لباسشویی...
ما را در سایت روز جهانی لباسشویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 146 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 10:18