فرفروک مریض

ساخت وبلاگ
من و فرفروک سرما خوردیم . یعنی اولش دخترگ گرفت بعد با عشق تقدیم مامانش کرد . یه ذره بدنش گرم بود ولی تب ِتب هم نمیشد گفت . این بود که تب بر با دوز پایین میدادم و شربت سرماخوردگی . دیشب ساعت نه و نیم هردو خواب بودیم . حتی منم پای تخت فرفرک خوابم برد . ساعت سه و نیم من بیدار شدم و ساعت چهار و نیم هم ایشون . تا ساعت شش از سرو کول من بالا میرفت و در هر زاویه ی ممکنی روی مامانش دراز کشید بلکه خواب حاج خانوم بپره . بالاخره تسلیم شدم و رفتیم سر صبحونه . تا دم در مهد خوب و خوش و خرم بودیما . اومدم پیادهش کنم یه هو بغض کرد و گریه . ازین گریه های " اوهووو اوهوو...." که دل آدم ریش میشه . خلاصه ، آروم که شد رفتیم سمت مهد و تماشای چند تا پرنده و یه آخوندک ده پونزده سانتی روی دیوار و .... خیلی راحت بای بای کردیم و اومدم . به مربی کمکی سپردم که به مربیاش بگه هرازگاهی چک کنن که تب نداشته باشه . ساعت ده و نیم مربیش زنگ زده که تب نداره دماش سی و شش هست ولی غمگین بود از حیاطم برگشت تو اتاق و پستونکشو خواست ( بعله ... ما همچنان موقع خواب پستونک میخوریم ) ، بعدم اومد بغلم و خوابید . 

امروز فقط یه عکس ازش فرستاده ن . یه فرفرک با شورت و تی شرت و کفش اسپرت که داره از صخره ی چوبی تو حیاط بالا میره و انگار غم عالم تو دلشه و خستگی یه عمر رو دوشش . خب دختر گلم وقتی خسته یا مریض یا بیحالی ، مجبور نیستی طبق عادت هرروز از در و دیوار بالا بری . 

-

 

روز جهانی لباسشویی...
ما را در سایت روز جهانی لباسشویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 131 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 10:18