سفارت ایران به طرز عجیب و غریبی احساسات نوستالژیک آدم رو غلغلک میده و آدم احساس "در وطن بودن" میکنه . مثلا فرفروک که مثل وروره جادو تو سالن انتظار میدوید اینطرف و اونطرف ، یکی دو تا از خانمهای پا به سن گذاشته ی عزیز چپ چپ نگاه میکردن و نچ نچ میفرمودن . یه جوری هم نگاه من میکردن که یعنی این چه بچه تربیت کردنی یه . در حالیکه اینجا همه علی الخصوص پیرمردها و پیرزنها کلی با تماشای بازی و شیطنت فرفرکم قوربون صدقه ش میرن .
بچه رو آوردیم تو حیاطی که به اندازه یه باریکه ، جا برای مانور داشت دوطرف باریکه رو زنجیر بسته بودن که یعنی کسی نره اونطرف . بچه هم که معنی و مفهوم زنجیر رو نمیدونه و یه سطل پر از آب بارون هم اونور زنجیر چشمشو گرفته بود . چند دقیقه بعد یکی از کارمندا برا سیگار اومد بیرون و تذکر دوستانه داد نریم اونور زنجیر . عرض کردیم خوب کاش دو تا اسباب بازی تو سالن میذاشتین که سر بچه گرم شه . فرمودن اسباب بازی؟؟؟؟ اینجا سفارته!!!! عرض کردیم خوب باشه ، خودتون که میبینین اینجا هر اداره و دفتری یه گوشه برا بچه ها داره . باز فرمودن اسباب بازی؟؟؟؟ اینجا سفارته .... عرض کردیم ببخشید اخوی ، اسباب بازی حرف بدیه؟ شما چیز بدی برداشت میکنین ازش؟ من منظورم از اسباب بازی یه میز و صندلی بچگونه با دوسه ورق سفید و یه بسته مداد رنگیه . باز فرمودن خانوم اینجا سفارته !!!! دیگه بیخیالش شدیم .
دوساعت بعد که وقتم رسید آقای متصدی گفتن شماره رهگیری تونو بدین . عرض کردیم شیب؟ بام؟ شماره؟ رهگیری؟؟؟؟ فرمودن باید تو سامانه تاک تو خونه تون آنلاین انجام میدادین . عرض کردیم حالا چه گِلی ....بقیه حاضران گفتن بیا پشت این دوتا دستگاه کامپیوتر بشین انجام بده . حتی کامپیوترها هم ایرانی بودن . اینتر نتشون هی هی قطع میشد ، آخه چرا؟؟؟؟ و حرف "پ" تو سامانه ی تاک یه جای کیبورد بود تو سیستم word یه جای دیگه ی کیبورد. خلاصه انجام دادیم و باز منتظر شدیم تا ساعت یک . که فرمودن بیاین پولتونو بدین . سه بار برای سه تا کار مختلف پول پرداخت کردیم ، دوبارش کارت اعتباری رو قبول کرد یه بار نکرد . حتی کارت خوان هم ایرانی بود ....
ساعت دو و نیم رفتیم وکالتنامه ی کذایی رو تحویل گرفتیم دیدیم تاریخ تولد خواهرک به جای سوم دی ، سی ام دی درج شده . عرض کردیم اشتباه شده ، فرمودن حتما خودتون اشتباه کردین . هی ما گفتیم و اونا گفتن . آخر سر عرض کردیم مگه همیشه حق با مشتری نیست؟؟؟؟ ما الان نا سلامتی مشتری شماییم ، پس حق با ماست .
ساعت سه و نیم موفق شدیم خودمونو برسونیم رستوران و صبحانه و ناهار و حرص و جوش رو همه یه وعده بخوریم یه آبم روش .
بعد هفت سال دور از وطن ، نوستالژی جالب اعصاب خورد کنی بود!!!!
روز جهانی لباسشویی...برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 122