اینه که لگنو میذاریم زیر دوش و دوش رو تنظیم میکنیم رو شیشه که غیر مستقیم بپاشه رو سرکار خانوم و بتونیم در حین بازی با اردک و لاک پشت و خرچنگ و قورباغه ، موهاشو بشوریم .
این نوبت حمومه که رو اعصابمه . نوبت حموم بابای بچه رو از دو روز پیش اعلام میکنم ، روزموعود هم از ساعت چهار پنج عصر یادآوری میکنم که باید بچه رو ببره حموم ، یکساعت میگذره ، دو ساعت میگذره ، سه ساعت میگذره .....
بهونه های پشت سر همش شروع میشه :
-"بذار فردا ببرمش حموم "
-"چرا؟"
-"امروز دوشنبه ست (یا سه شنبه یا چهارشنبه یا ...)"
-"امروز صبح بیدار شد سرفه کرد، ندیدی؟"
-"فردا میخاد بره مهد"
-"یادته یه بارم بردیمش حموم بعدش سرماخورد؟"
-"به نظرم الان خوابش میاد"
-" فک کنم گشنشه میخواد شیر بخوره"
-"نیم ساعت؛ نیم ساعت دیگه میریم"
گول این آخری رو هیچوقت نباید خورد ، چون تجربه نشون داده " نیمساعت دیگه" هیچوقت نمیرسه .
من چیکار میکنم؟
یا اونقدر غر میزنم که مجبور بشه ورش داره ببردش حموم
یا خودم میبرمش (خیلیم بهمون خوش میگذره) و بعد از حموم اونقدر غر میزنم که پشیمون شه . دفعه ی قبل گفت اونقدر یه حموم رو بزرگ میکنی که شب آدم زهرمارش میشه ، فرمودیم خوبه که متوجه شدی هدفم از غر زدن چی بود . چون فکر میکردم انرژی بیخودی صرف میکنم و هیچی کوفتت نمیشه .
یا روش جدیدی که با بزرگتر شدن فرفروک امکانش حاصل شده : به محض وزود آقای پدر به منزل با صدای بلند اعلام میکنم :" به به ، امروز خوشگل خانوم قراره با باباش بره شاپ شاپ " و دیگه چیزی نمیگم . چون هر چند دقیقه یه بار فرفروک یکی از اردکاشو ور میداره میره بغل باباش و با اصرارمیکشوندش سمت پله ها .
روز جهانی لباسشویی...برچسب : بهونه, نویسنده : maral-memories بازدید : 106