روز پدر

ساخت وبلاگ
امروز به مناسبت روز پدری که یکشنبه س تو مهد کودک پدران برای صرف چای بعد از ظهر دعوت شده ن . 

باید زودتر برم دنبال فرفروک که از دیدن بابای بقیه دپرس نشه . چرا؟ چون آقای ما مثل مرغ کرچی که میترسه تکون بخوره تخم های زیرش سردشون بشه چسبیده به بالش و پتو و احتمال تکون خوردنش نیست. چرا؟ چون طبق روال روزهایی که تعطیل میکنه و سرکار نمیره سرماخورده . چرا؟ چون من دوشنبه به زور فرستادمش فرفروک رو حموم کنه . 

البته بچه تو سن و سال فرفروک چیز زیادی نمیفهمه و تازه مثل بیشتر هم سن و سالاش بیشتر مامانی هست تا بابایی . 

بهترِ ما، هوا هم خوبه ، مادر و دختری زود از مهد میزنیم بیرون و میریم دردر . 

.

امروز ، دخترکم شاد و خوشحال و دلبری کنان رفت مدرسه . بچه ها تو حیاط بودن . بدو بدو اول رفت سراغ سرسره ، بعد ماشین بزرگا . البته وقتی داشتم میومدم شنیدم یه گریه ای کرد پشت سرم و مربی اومد بغلش کنه . ولی مطمئن بودم زود ساکت میشه . کلا رو دنده ی خوب بیدارشده بود . البته ساعت دو ، دو و نیم صبح دوباره آوردمش تو تخت خودمون و نیمساعت بعد باباش رو از تخت بیرون کرد . جاش که گل و گشاد شد تا هفت و نیم یه سره خوابید که کم سابقه س . صبحونه یه نصفه گلابی خورد ، چند تا توت فرنگی ، یه ساندویچ تست و پنیر(نصفش)، یه کوچولو کورن فلکس ، یه ذره شیر . سرحال ِ سرحال بود شکر خدا . 

در نتیجه مامانشم با انرژی برگشت به خونه ، یه نیمروی خوشمزه خورد، دو تا چایی با نون خامه ای، لباس چرکای دخترک رو گذاشت برا شستن ، اتاق خوابو مرتب کرد، راهروی بالا رو هم ، به گلدونا هم رسید ، 

و منتظر بعد از ظهره که بره دنبال عسل خانوم . 

برا یه کار دیگه هم short listشده م . اینبار تو کانبرا . 

بهار هم که داره میرسه . 

کلا ، هورا......

روز جهانی لباسشویی...
ما را در سایت روز جهانی لباسشویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 161 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 3:57