امروز در یک اقدام انقلابی تلویزیون رو برگردوندم روی میز قبلی ( گذاشته بودم بالا که دور از دسترس فرفروک باشه ) . کشوهای بوفه ی محبوبم رو هم گذاشتم سرجاشون ( اونها رو هم از دسترس خارج کرده بودیم چون فرفروک میکشیدتشون بیرون و یکی یکی مثل پله ازشون میرفت بالا تا بره رو بوفه .
در نتیجه تو دوسه ساعتی که از خواب بعد از ظهرش بیدار شده صدها بار توضیح دادم که دست به تلویزیون نمیزنیم، دست به کشوها نمیزنیم، دست به گلدونها نمیزنیم ، نمیچسبیم به صفحه ی تلویزیون،بشین روی مبلت ،
و چون توضیح من عین خیال مبارک نبوده ، عین صدها بار پاشدم رفتم اونجا و کشیدمش عقب و نشوندمش جایی که باید . منتظرم تربیتم اثر کنه بعد بریم مرحله ی بعد : پله ها ....
.
وقتی یه جای دنیا مردم دارن شرشر عرق میریزن از گرما ، چرا من باید خواب پالتوی هنوز نخریده ببینم؟؟؟؟
روز جهانی لباسشویی...