آخرین مطالب
امکانات وب
تو مهدم ازم راحت جدا شد و برگشتم خونه . برای بند اومدن آبدماغ معمول این روزهام، یه پرس از شربت آبدماغ فرفروک خوردم ، دو تا فیس از اسپری خودم زدم ، چهار پنج تا فیس از اسپری بابای بچه ...
نشستم یه کار اداری آنلای انجام دادم در راستای زنده کردن پولهایی که شرحش رفت . مالیات بیزینس رو هم پرونده ش رو کامل کردم که بفرستیم برا حسابدارمون و بعد بره اداره مالیات ، بعد بقیه پول مارو بدن .
ماشین کوچیکه رو بردیم پیش دکترش که ایشالله خوبش کنه . آقای دکتر فرمودن خود کلاچ اوف شده نه صفحه کلاچ و احتمالا ۵۰۰-۶۰۰ دلار لازم داره که خوب شه . بعد با بابای بچه رفتیم ناهار و
من یه اورکت خریدم ....بسیار بسیار دوست داشتم پالتو هم بخرم ولی اونایی که هم خوشم اومد و هم اندازه بود و هم خوش رنگ، ارزونتر از ۱۰۰-۱۵۰ دلار نبود . و من مگه مغز خر خورده م اینهمه پول بدم بابت چیزی که فپقش یه ماه بعد لااقل نصف قیمت میشه ؟؟؟. اونایی که خوشم اومد و قیمتشم مناسب بود ، تو تنم خوب واینمیستاد و ما دقایقی غمگین جلوی آینه های متعدد تو فروشگاههای مختلف به خودمون خیره شدیم و هِی روزگار گفتیم که یک زمانی در سالهای نه چندان دور ، ما یک سایز و گاهی دو سایز -ندرتا- ازاینی که هستیم جمع و جور تر بودیم . و تو یکی از همین آینه ها بود که به خودمون اومدیم و به خود مبارکمان گفتیم ، فدای سر فرفروکم که هنوز یه چیکه از شکم همایونی آب نشده و ایضا فدای سر فرفروکم که هنوز تصمیمی برای از شیر گرفته شدن ندارن ، و اصلا ما همینطور هم که هستیم مامان ِ بسیار مامانی هستیم و زن باید یه پرده گوشت داشته باشه و تپل بودن خیلی هم خوبه .
روز جهانی لباسشویی...