تموم شدن ....

ساخت وبلاگ
بعضی اتفاقها اونقدر بار سنگین - شاد یا غمگین- ی دارن که وقتی سر راه ادم میان یه جورایی میخوای قبولشون نکنی ، یا تو شوک میری ، یا میخوای راجع بهش فکر نکنی ولی هرچقدر تلاش میکنی باز ذهنت یه در رو پیدا میکنه و میره سراغش

من تو حالت سومم . هرچند دوست ندارم راجع بهش حرف بزنم . بگذریم ..

نوشتنم نمیاد ... یه مصاحبه داشتم تو نیوکاسل ، تلفنی البته ، و جای جالبش اینجاست که برای همچین کاری اصلا اپلای نکرده بودم . یعنی تخصص من نیست ، یه چیزایی ازش میدونم ولی امکان نداره براش درخواست فرستاده باشم . در هر حال ، کار دولتیه و حتی اگه پذیرفته بشم از ده هزار جور چک امنیتی و بک گراند و رفرانس و ... باید بگذرم .

یه مصاحبه ی دیگه هم داشتم از ملبورن . این یکی رو دونسته اپلای کردم چون از کارای مورد علاقمه ، و بعدا فهمیدم که شرکت اصلش آلمانیه ، یعنی همین که بری تو کار خودرو و با آلمانی جماعت کار کنی چشم انداز قشنگیه . اونقدر ملت منظم و دقیق و بعضا حرص درآری هستن که نگو ... برخلافش کار کردن با ایتالیایی ها سخته ، شل تر و بیخیال تر از ایرانیا کار میکنن . لااقل اونایی که من برخورد کرده م . آقاهه که تماس گرفت گفت بقیه ی کاندیداهایی که مصاحبه میشن همه از ملبورنن، ولی سوابق تو اونقدر به این کار میخورد که نمیشد کنارش گذاشت . 

یه کار دیگه هم تو کانبرا اپلای کردم ، هنوز جوابی نگرفته م البته . اونم بشه بد نیست . کانبرا جایی نیست که دوست داشته باشم تا آخر توش زندگی کنم یا خونه بخرم و مستقر شم، ازون طرف الی داره برای بورسیه تو دانشگاه کانبرا آماده میشه برای دکتراش. یعنی اگه بشه هم بد نیست . 

بعد این دو سه تا کار افتاده م تو مود تنبلی دوباره ، و رویا پردازی، و ....

دلم کتاب خوندن میخواد. یه کتاب خوب. از کتاب اینترنتی داره حالم بهم میخوره . اینکه کتابای خوب رو نمیتونم پیدا کنم یه طرف، لذت ورق زدن کتاب یه طرف . آخرین کتابی که خوندم الی برام آورده بود : هوای تازه ی جورج اورول و زندانی قلعه قهقهه. در کنارش sushi for beginners رو هم تموم کردم که خیلی وقت بود نصفه مونده بود . بعدش دیگه هیچی .

یه بافتنی نیمه کاره از پیارسال دارم که آستیناش مونده . یه سبز آبی اقیانوسی خوشگل که وقتی تو فروشگاه کلافهارو دیدم عاشقشون شدم . 

هیجان همیشگی این روزهام فرفروکه ، که روز به روز لجباز تر میشه و لوس تر . عاشق بچه های لوسم . از اینایی که تو فروشگاهها وقتی چیزی رو که میخوان براشون نمیخری میخوابن رو زمین و عربده میکشن !!! 

یه ساعتهایی با خودم فکر میکنم وقتی این وروجک نبود چیکار میکردم ؟ چیزی یادم نمیاد... هفته ی پیش فرفروک رو گذاشتم مهد و با بابای بگه موندیم خونه ، معمولا روزایی که تعطیل باشه ناهار یا ناهار و صبحونه رو میریم بیرون ، اینبار موندیم خونه . ناهارم آقا زرشک پلو درست کرد با این هوا کره ی آب شده رو برنج ! فیلم دیدیم صحبت کردیم خوردیم خوابیدیم ، ولی بازم حس میشه که دیگه هیچی مثل قبل نیست . حتی وقتی فرفروک خونه نباشه ، انگار هست ...

روز جهانی لباسشویی...
ما را در سایت روز جهانی لباسشویی دنبال می کنید

برچسب : تموم, نویسنده : maral-memories بازدید : 115 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:25