از دیشب آبدماغش بند نمیاد طفلکم . البته یه شربت آبدماغ داره ولی اونم دیگه معجزه که نمیتونه بکنه ، بالاخره طول میکشه خوب شدنش .
وقتی هم اینجوری کلافه س که طبیعتا دوبرابر بیشتر به من میچسبه . اینه که الان خودش با اثر داروهایی که خورده ساعت هشت نشده خوابید ، منم از کت و کول افتادم از بس بغلم بود .
امیدوارم تا فردا بهتر بشه . شبم باید دستگاه بخور رو تو اتاق روشن کنم که راه بینیش کیپ نشه تو خواب. هیچیم نخورده غیر از شیر و دو نوبت ساندویچ نون و پنیر ....بمیرم براش
همین ناخوش بودن بچه ی کوچیک کافیه که آدم احساس بدبختی کنه ، به این احساس یه بابای بچه ی سرماخورده هم که اضافه بشه دیگه هیچی ....
روز جهانی لباسشویی...