صبح ساعت ۸/۵ بابای بچه رو رسوندیم سرکار، ساعت ۹ هم خود بچه رو تحویل مربی و مهد جدیددادیم و ۹/۳۰ خونه بودیم. یه چایی خوردم با باقلوای خونگی خودم پز . بعد افتادم به جون لباسها .
یه سری لباسهای بابای بچه رو ریختم تو ماشین بعد پریدم بالا. سری اول لباسهای فرفروک رو ریختم تو کهنه شورش و رفتم سراغ اتوی لباسهای خشک شده ش . کلا پروسه ی جمع و جور کردن لباس فرفروک ساعتها طول میکشه چون بعنوان یک مادر ندید بدید قربون صدقه ی لباسهاشم میرم . اتو که تموم شد سری اول رو آب کشیدم و سری دوم رو گذاشتم برا شستن ( به سیستم آبکشی کهنه شور اعتقاد ندارم فکر میکنم نوچ میمونه لباسای بچه م ، مخصوصا که به جای پودر هم، پودر صابون میریزم تو ماشین ) . بند رخت رو آب کشیدم لباسای بچه رو پهن کردم تو بالکن زیر آفتاب . بعد اومدم پایین لباسای بابای بچه رو بردم تو حیاط پهن کردم و لباسای خودمو ریختم تو ماشین .
بعد رفتم بالا لباسای سری دوم رو آبکشی کردم ، پهن کردم و اتو شده هارو چیدم تو کمد . آخر سر لباسای خودمو پهن کردم تو آفتاب اتاق پشتی .
و ساعت شده بود ۲/۵ ظهر.
یادش بخیر ، روزی روزگاری ، در زمانهای قدیم، گاه گداری روز جهانی تختخواب اعلام میکردم . و تا پاسی از ظهر گذشته از تخت بیرون نمیومدم مگر برای قضای حاجت - اونم با بعد و بیراه به مثانه ی محترم و منتسبین- . ناهار هم آقامون به دو میرفت همبرگری ، پیتزایی ، چیزی میگرفت . همینطور لم میدادیم ، فیلم میدیدم، میخوردیم ، می آشامیدیم، اسرافم نمیکردیم ....
البته که از وضع موجود ناراضی که نیستم هیچ، خیلی هم لذت میبرم ، ولی با این وجود......
روز جهانی لباسشویی...برچسب : نویسنده : maral-memories بازدید : 113